• تاریخ انتشار : 1395/11/12 - 09:29
  • بازدید : 1293
  • تعداد بازدید : 66
  • زمان مطالعه : 4 دقیقه

فرارسیدن ایام مبارک فجر طلیعه ی آزادی ملت و محو استبداد بر ملت بزرگ ایران مبارک باد.

آن روزها که زلال جاری «فرهنگ اسلامی»مان را با «فرهنگ فرنگی» سدّ می‏کردند تا از آن‏چه بر سرمان می‏آید، غافل باشیم؛ و آن روزها که «دین» را در مسلخ «تمدّن» قربانی می‏کردند تا بازار غارتشان هر چه بیش‏تر رونق بگیرد، سال‏هایی بود که همه پنجره‏ های امید به دیوارهای سنگی باز می‏شد؛ و تمام کوچه پس کوچه‏های رسیدن، به بن‏ بست منتهی می‏شد.

و صدای اذان بلال زمان آمد


آن روزها که زلال جاری «فرهنگ اسلامی»مان را با «فرهنگ فرنگی» سدّ می‏کردند تا از آن‏چه بر سرمان می‏آید، غافل باشیم؛ و آن روزها که «دین» را در مسلخ «تمدّن» قربانی می‏کردند تا بازار غارتشان هر چه بیش‏تر رونق بگیرد، سال‏هایی بود که همه پنجره‏ های امید به دیوارهای سنگی باز می‏شد؛ و تمام کوچه پس کوچه‏های رسیدن، به بن‏ بست منتهی می‏شد.


سال‏هایی که سنگینی سایه «خان‏ها» و «ارباب‏ها»، قلب زمین را می‏ فشرد؛ روزگاری که شب، چتر تاریک و «از خود بیگانگی» را بر چشم‏های آسمان شهر کشیده بود و خورشید، خانه نشین تنهایی خود شده بود؛ ماه، به علامت عزا، هر شب خون می‏گریست؛ «دکّه ‏های گمراهی» از وجب، وجب خیابان‏ها، تاراج شده بود و بیگانگان، فرزندان پاک وطن را به قیمت گوهر معصومیت‏شان، می‏خریدند.


شب، معنای کامل زیستن شده بود؛ و خورشید را جرأت دمیدن از پشت کوه‏های صعب العبور «خودباختگی» نبود؛ و سزای دمیدن گاه گاه ستارگان، یا افول در گورستان بود، یا غروب در پای دارها.
روشنایی را از کور سوی مشعل «مجسمه آزادی» می‏جستند و خورشید را از نور شمع.
خوشه‏ های طلایی گندم امید، به آتش نیرنگ خائنان می‏سوخت و خاکستر آن بر چهره ‏های شکسته و رنجور مردم می‏ نشست.
آن روزها، حاصل تلاش مستضعفین، یا به چنگ شاهان می‏رفت، یا زیر دندان غارتگران.


کفر را لباس «تجدّد» پوشانیده بودند تا مردم را از دینشان جدا کنند؛ و قرآن در گنجه‏ های غربت خانه ‏ها خاک می‏خورد.


صدای أذان بلال زمان، از مأذنه‏ های خاموش شهر برخاست و نوای بیداری را در گوش همه خفتگان نواخت. او آمد و با دست‏های گرمش، راه دریا را نشان داد و سد راه جاری شدن را برداشت. آری، او آمد و پیراهن زرّین آزادی را، بر قامت افراشته تک تک لاله‏ها پوشاند.

او آمد و عاشورایی دیگر برپا کرد و حسین زمان خود شد. او آمد و خون بهای سنگین لاله ‏های پر پر را، از شیطان‏ها گرفت و نهال خونین انقلاب را در دل فرزندان وطن کاشت. و این چنین بود که گل انقلاب از دست‏های مهربان مام وطن شکوفه داد و عطر افشانی کرد.


... و سال‏ها چنین بود تا این‏که:
... ابرهای رحمت، باریدن آغاز کرد و خورشید، ـ بعد از آن همه سکوت ـ دست‏های مهربان و گرم خود را بر سر شقایق‏ها و اطلسی‏ها کشید.
مردی از سلاله محمد مصطفی تبر ابراهیم بر شانه‏ های مردانه‏اش، خشم موسی در سرش، مهر عیسی در قلبش، تقوای علی علیه‏السلام در سینه‏اش، مظلومیت و صلابت حسین علیه‏ السلام در تقدیرش، و کتاب خدا در دستش، آمد. مردی با پاهایی به استواری کوه‏ها و قلبی مالامال از عشق به دمیدن و شکفتن.

روز خدا


با گام‏های استوار رفتند؛ تا فتح قلّه ‏ی انقلاب، فریادگر و پرخروش، مصمم و پرامید، در صف‏ه ایی به هم پیوسته و دل‏هایی از هم نگسسته؛ مردم روز بیست و دوّم بهمن را می‏گویم!


آن روز کوچه‏ ها عطر خوش انقلاب را حس می‏کرد و مردم در زمستانی سرد، گرمی آغوش همدیگر را در تبریک پیروزی می‏ چشیدند. اصحاب عاشورای خمینی (رحمت الله علیه) و دانش آموختگان دانشگاه حسینی، این بار حماسه‏ ای دیگرگونه آفریده بودند و کعبه ‏ی میهن را از بت‏های زر و زور و تزویر پاک کرده بودند. آنان که ایمان را با مائده‏ های آسمانی‏ اش، در بازار شهر گسترده بودند و تلاش را میهمان زندگی مردم کرده بودند. هم آنان که خون را کمترین متاع به درگاه پروردگارشان می ‏پنداشتند و هستی خود را خالصانه برای رهبر خود می‏ گماشتند.


آن روز، حقیقت گل متجلّی شد و باغ به این همه زیبایی خود تبریک گفت. آن روز پرنده‏ هایی که کوچیده بودند بازگشتند و فضای آسمان در کثرت آنان، پنجره پنجره شده بود. آن روز درختان سرو به آزادی و آزادگی همگان، پیام تبریک فرستادند و برکه‏ ها زلالی مردان و زنان انقلابی را درود گفتند. آن روز اقیانوس، مبهوت تلاطم‏ های دلیرانه‏ای بود که کویر تشنه‏ی ایران را سیراب ساخته بود و سیلی خروشان شده بود، تا خانه‏ ی عصیان را از جا بر کند. آری، آن روز، روز خدا بود.


اینک در یاد روز آن بهار فراموش ناشدنی، به روح پاک شهیدان درود می ‏فرستیم و با گرامی داشت خاطره‏ ی آن مسیح انقلاب، راه پرافتخار خویش را ادامه می‏دهیم.

  • گروه خبری : داخلی,آرشیو اخبار
  • کد خبر : 42078
کلید واژه
×

اطلاعات "Enter"فشار دادن

تنظیمات قالب